هدف آفرینش انسان، عبادت خدای متعال و رسیدن به کمال مطلوب است، چنان که در سوره ذاریات آیه 56 میفرماید: «و ما خلقت الجنَّ و الانس الا لیعبدون». بهترین راه شناخت پروردگار و عبادت او، شناخت خویشتن است چنان که در حدیث نبوی آمده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه.» نویسنده مقاله به کاوشی پیرامون معرفت نفس در تفسیر المیزان پرداخته و اثبات میکند که تنها عرفان کامل و سعادتبخش، عرفان ولایی و علوی است. طبق نظر علامه طباطبایی، شاهراه عرفان همانا خودشناسی و خودسازی است و بستر اصلی آفاق اندیشههای علّامه در حوزه عرفان، آیه کریمه «یا ایّها الذین آمنوا علیکم أنفسکم»(2) میباشد و آن را کلید سلوک و شهود معرفی مینماید.
در پایان نتیجهگیری میکند که مرحوم علامه، قرآن، احادیث و روایات را منبع مستقل و اصیلی برای عرفان جامع میدانند و عرفان قرآنی و اهل بیت علیهمالسلام ؛ یعنی وصول به مقام شهود حق در عالم و آدم را بر روی همه آدمیان و طبقات و صنوف، گشوده میداند و هر کس را طبق ظرفیت وجودی، تلاش، جهاد و اجتهادش از حقایق معنوی بهرهمند مینماید.
نام علاّمه طباطبایی رحمهالله با قرآن، عرفان و برهان، قرین بوده و اندیشه، انگیزه، عمل نورانی و الهیاش، هماره دریایی از حکمت ناب و عرفان زلال اسلام را در خاطرهها زنده و ماندگار مینماید. چه این که مرحوم علاّمه، قرآن شناس، عرفان شناس و فلسفه شناس بوده و مفسّر، عارف و فیلسوف به معنای حقیقی کلمه بر او صادق است. از این رو حدّاقل تفطّن به سه نکته ضروری مینماید:
الف) این که علاّمه غوّاص اقیانوس بیکرانه قرآن کریم، آنهم اشراب شده از جام ولایت بوده است که قرآن را به قرآن و آیه را با آیه به تفسیر و تأویل کشاند و به راستی و درستی، احیاگر عرصه تفسیر جامع و اصیل، که همانا سیره تفسیری پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمّه علیهمالسلام به عنوان «مَن خُوطب به» و «راسخان در علم»(1) به شمار میآید و چه نیکو و توانمند و خالص از عهده چنین کاری کارستان و سترگ برآمده است و پس از سی سال تلاش قرآنی، تفسیر «المیزان» را به منصه ظهور رساند.
ب) علاّمه، عارفی کامل در عرفان علمی و عملی (عینی) بود. هم عرفان نظری را خوب فهمید و هم عرفان حقیقی و حقیقت عرفان را در ذهن، ذات، عمل و رفتارش پیاده کرد،(2) هم صاحبنظر و هم صاحب بصیرت بود. هم از تحقیق عرفان خوب برآمد و هم در تحقّق عرفان جامع و متین عمل کرد و شاید بخوبی بتوان طرح کرد که «رسالة الولایه» علاّمه طباطبایی رحمهالله رهآورد تحقیق و تحقّق و سیر و سلوک علمی و عینی عرفان او بوده است و سفر نامه سلوکیاش قلمداد میشود.
ج) عرفان علاّمه، بیش از آن که رنگ و بوی صوفیانه و ملل و نحل مشارب عرفانی اساطین فنّ عرفان داشته باشد، عرفانی علوی و اهل بیتی، یا عرفان ناب شیعی است. عرفان قرآنی و ولایی است که در سنّت و سیره قولی، فعلی، بیانی و بنانیاش متجلّی شده است و از این رهگذر، سرچشمههای(3) زلال عرفان ناب اسلامی را باید در اندیشه، اشراق، قلم، قدم، قول و فعل علاّمه جستجو کرد و او را الگوی تمام عیار عرفان ولایی و اُسوه کم بدیل عرفان ناب نبوی و علوی دانست که مشرب خاصّ عرفانی را احیا کرد و از معرفت نفس تا شریعتمحوری و نیل به مقام ولایت را بر اساس و استوانههای سنگین و وزین قرآنی، سنّت و سیره نبوی و علوی استوار ساخت.(4) این مقاله، بر آن است تا چنین رهیافتی را از آن رهآورد ثقیل و ثمین، پیش روی اصحاب خرد و اربابِ أَلباب نهد و راه برونرفتی را از عرفانهای مصطلح و معهود که بیشتر صبغه بشری دارند نه وحیانی و حتّی رنگ و بوی منهای خدا و مبدأ و معاد گرفتهاند، عرضه بدارد تا شاید بشر دورافتاده از اصل خویش، «باز جوید روزگار وصل خویش»، و آدمیان وامانده در وادی معنویّت زمینی و خودساخته را که به نوعی همان خود بنیادی و خود تناقض نما است، به شریعه اصیل عرفان و معنویّت ناب رهنمون گردد.
ناگفته پیداست که مقصد و مقصود، طرح، تحلیل و تبیین عرفان ناب اسلامی و وحیانی است و پاسخگویی به این پرسشهاست که آیا عرفان قرآنی و ولایی وجود دارد؟ آیا روش شناخت خود و ریاضت بر پایه و مایه شریعت، بهترین و نزدیکترین راه ممکن در وصول به حقیقت است؟ آیا راه ولایت (قرب، فنای فی اللّه، شهود حق) بر روی همگان باز است یا نه؟ و آیا تفسیر المیزان حاوی معارف عرفانی و اندیشههای معنوی و سلوکی است؟ و به راستی در تفسیر المیزان میزان تأثیر و تأثر عرفان چگونه بوده است؟... و از طرف دیگر به دنبال اثبات این فرضیّه است که تنها عرفان کامل و سعادتبخش و کمالآور، (عرفان وحیانی) یا عرفان اهل بیتی و ولایی یا عرفان علوی است و لا غیر، و چنین عرفانی، در باطن دین و شریعت منطوی و مندرج است و راه نیل به عرفان تنها در سایهسار شجره طیّبه دین و شاخسار تنومند و پرثمر شریعت مبین و کامل اسلام ناب ممکن است که آن هم ریشه در فطرت و جان آدمی دارد و از درون خود انسان عبور مینماید و به بیان دیگر از چنین نموداری حکایت میکند:
توحید ناب ـــــــــــــــ ولایت ـــــــــــــــ شریعت محوری ـــــــــ بیداری و بینایی
انسان کامل سلوک و شهود ریاضت یقظه
(موحّد)
و ما با توجه به آرای علاّمه طباطبایی رحمهالله در تفسیر شریف، وزین و قیّم المیزان، بحثها را بر محورها و شاخصهای ذیل به رشته تحریر میآوریم:
1ـ عرفان چیست؟ (چیستی عرفان).
2ـ شاهراه نیل به عرفان حقیقی کدام است؟
3ـ عناصر اصلی و مؤلّفههای بنیادین عرفان ناب در تفسیر المیزان چه چیزهایی هستند؟
4ـ آغاز و انجام عرفان اسلامی در تفسیر المیزان چیست؟
و اینک بحث عرفان و عرفانیابی در تفسیر المیزان را با فراز بسیار والا و بالا از استاد علاّمه جوادی آملی در خصوص مطالب ژرف عرفانی مندرج در المیزان آغاز میکنیم. ایشان مرقوم داشتهاند:
«در خَبایا و زوایای کتاب المیزان، مطالب ژرف عرفانی به طور مستور، نه مشهور و به صورت سرّ، نه علن و به سبک اشارت، نه عبارت و به نحو اشراق نه اشراب، مَطوی و مخزون و مکتوم و مکنون است که «لا یمسّه الّا العارفون.»(1)
اگر چه از عرفان تعریفی اصطلاحی و رسمی با واژهها و اصطلاحات خاصّ خود که در کتب اساطین فنّ موجود است، در اذهان متداعی میشود و تمنّای عقول و استدعای نفوس نیز، طرح و تبیین آن تعاریف و واژگانشناسی آنها میباشد که از دو جنبه تاریخی و محتوایی مورد بررسی قرار گیرند، لکن باید دانست که در این زمینه نیز علاّمه طباطبایی رحمهالله اگر چه متفطّن چنین فنّ قویم عرفانی و آگاه به همه جوانب تاریخی، واژگانی، تطوّرات و مراتب وجودی تصوّف و عرفان و حتّی فرق و طبقات آنها بوده است،(2) امّا در مباحث تفسیری و حِکمی و عرفانیاش، هرگز از سبک قدما و شیوه نوشتاری آنها پیروی نکرد، بلکه بر مسلک قرآنی و منهج وحیانی، عرفان را امری درونی و فطری دانست که دین و عرفان از نسبت و پیوستگی و درهم تنیدگی عمیق و ژرفی برخوردارند و چون «دین» با فطرت و سرشت انسان همآهنگ است و از طرفی دیگر «تبیانا لکلّ شیء»(3) میباشد، و همه نیازهای معنوی و مادّی، دنیوی و اُخروی آدمیان را دربر دارد و از هر آنچه که آدمی را به قلّه کمال و سعادت واقعی میرساند، فروگذار نکرده است و از طرف سوّم، حقیقت انسان اگر شناخته گردد، بهترین، کاملترین و نزدیکترین راه رسیدن به عرفان حقیقی و حقیقت عرفانی است و هر انسانی به قدر ظرفیّت وجودیاش و به میزان شناخت ابعاد وجودی خود و مجاهدتهایی که بر محور التزام به شریعت نورانی اسلام دارد، از عرفان برخوردار است. از این رو، مرقوم داشتهاند:
«و من هنا یظهر أنّ العرفان ینتهی الی أصل الدّین الفطری، اِذ لیس هو بنفسه أمرا مستقّلاً یدعوا الیه الفطرة الانسانیة، حتی ینتهی فروعه و أغصانها الی اصلٍ واحد، هوالعرفان الفطری.»(4) پس، از منظر علاّمه، عرفان از رهگذر نفس و درون انسان، بر مدار دین که اجزای به هم پیوسته عقاید، اخلاق و احکام عملی هستند، میگذرد تا سعادت حقیقی انسان را که همانا عبودیّت و بندگی است، رقم بزند و انسان به قرب الهی و لقای ربّ نایل شود و مظاهر أسمای جمال و جلال خداوند سبحان گردد. از این رو، عرفان در افق اندیشه قرآنی علاّمه، همانا خودشناسی فراگیر و خداشناسی همه جانبه است، یا معنویّت خواهی، خداگرایی، خداپرستی و بندگی خالصانه و وِجهه الهی یافتن است یا هجرت از منِ فطری به سوی «فاطر السموات و الارض» و از خود رهیدن و به خدا پیوستن است. عرفان؛ یعنی خداگونه شدن، عرفان؛ یعنی رنگ خدا یافتن، عرفان یعنی فناشدگی انسان در خدا، به توحید ناب رسیدن، به منزلت ولیّاللّه نایل گشتن و جهان خلقت و شریعت، جهان شریعت و شریعت جهان، غیب عالم و عالم غیب را جلوه خدا دیدن و همه عالم و آدم را تحت ولایت مطلقه الهیّه شهود کردن، پس عرفان وحدت تجلّی، وحدت شهود و وحدت وجود (وحدت شخصی وجود) را یافتن است که مرحوم علاّمه طباطبایی رحمهالله در تفسیر «امانت الهی»، پس از نقل و نقد نظریّههای مختلف مرقوم داشتهاند:
«فبقی أنّها الکمال الحاصل له من جهة التّلبّس بالاعتقاد و العمل الصالح و سلوک سبیل الکمال بالارتقاء من حضیض المادّة الی أُوج الاخلاص، ألّذی هو أن یخلصه اللّه لنفسه، فلا یشارکه فیه غیره، فیتولّی هو سبحانه تدبیر أمره و هو الولایة الالهیّة. فالمراد بالامانة الولایة الالهیّه...»(1)
یعنی انسان از راه ایمان عقلی، باورهای قلبی، عمل صالح و سیر و سلوک در مسیر کمال به تدریج در یک حرکت نهادی و جوهری از فرش به سوی عرش و از مادّه به معنا و از قعر خاک تا اوج افلاک پرواز نماید و به گونهای با طی مقامات و مراحل سلوکی به «خلوص فعلی» (مخلَص) و «خلوص ذاتی» (مخلِص) میرسد که همه چیز را تحت ولایت الهی میبیند و ولایت مطلقه را ساری و جاری در ملک و ملکوت مشاهده مینماید و آیا مگر عرفان غیر از این است؟ و یا در تفسیر توحید و ولایت از سوره تکاثر استشهاد میکند که چگونه انسان سالک از علم به عین میرسد و همه کثرات را فانی دیده و اصالت را به یک وجود میدهد (اصالت وجود عرفانی) و میفرماید:(2)
«... و سپس از نعیم که راه قرب بنده به سوی خدا و ولایت است، از شما پرسش خواهد شد که در چه حدّ حجاب کثرت را کنار زدید و در وادی توحید قدم زدید!»(3)
در تفسیر شریف المیزان، (پس از این که نعیم را مطلق نعمتهای الهی بر انسان دانستهاند) مرقوم داشتهاند:
«و قد خلق اللّه تعالی الانسان و جعل غایة خلقته التی هی سعادته و منتهی کماله، التقرّب العبودیة الیه کما قال: «و ماخلقت الجنّ و الانس الا لیعبدون»(1) و هی الولایة الالهیّه لعبده و قد هیّأاللّه سبحانه له کلّ ما یسعد و ینفع به فی سلوکه نحو الغایة التی خلق لها و هی النعم فاسبع علیه نعمه ظاهرةً و باطنةً.»(2)
پس عرفان در نظرگاه علاّمه از چیستیهایی برخوردار است که با فطرت، دین، سرشت و شریعت عجین و قرین گشته است و دارای مؤلّفههای زیرساختی ذیل است:
1ـ عرفان به نفس و بازگشت به حقیقت وجودی خود؛
2ـ اعتقاد راسخ، اخلاق طیّبه و عمل صالح داشتن؛
3- شریعتشناسی و شریعتمحوری (سیر و سلوک بر پایه و مایه شریعت الهی)؛
4- خداشناسی فراگیر و همه جانبه تا نیل به توحید خالص؛
5- رسیدن به مقام ولایت یعنی فهم و شهود ولایت الهیّه ساری و جاری بر عالم و آدم؛
از این رو عرفانی که علاّمه از آن سخن به میان آورده است از آیات «علیکم أنفسکم»(3) و «فی أنفسکم أفلا تبصرون»(4) و «واعلموا أنّ اللّه یحول بین المرء و قلبه»(5) سرچشمه میگیرد و حرکتی است از خود به سوی خدا و از من به سوی «هو» که «لا اله الاّ هو» و چه زیباست که علاّمه به مناسبت بحثی از«طیّ الارض» و آیات هشتگانه اوّل سوره طه میفرماید:
«... و این آیات بسیار عجیب است به خصوص آیه «اللّه لا الاّ هو له الاسماء الحسنی»، چون این آیه تمام أسماء را در وجود مقدّس حضرت حقّ جمع میکند و مانند جامعیّت این آیه در قرآن کریم نداریم.»(6)
پس علاّمه، عرفان وحیانی، عرفان قرآنی و ولایی را از عبارت، اشارت، لطافت و حقیقت قرآن کریم استخراج و تبیین نمودهاند و این حقیقتی گرانسنگ است که عرفان از دل قرآن کریم استنباط و استخراج گردد.(1)
بنابر مطالب پیشگفته در تبیین چیستی عرفان و با تفرّجی در تفسیر وزین وگرانسنگ المیزان به دست میآید که از نظر کلیددار غیب و شهود و آیت جامع عرفان ناب؛ یعنی علاّمه طباطبایی رحمهالله ، شاه راه عرفان همانا خودشناسی و خودسازی است و بستر اصلی آفاق اندیشههای علاّمه در حوزه عرفان، آیه کریمه «یا ایّها الذین آمنوا علیکم أنفسکم»(2) میباشد. علاّمه در بخش های تفسیر آیه به آیه، بحث روایی و بحث علمی از عرفان و طرق سیر و سلوک و نقد عرفان های بشری آن را به تفسیر میکشاند و اگرچه در موارد مختلف بحث معرفت نفس را در ساحت عرفان ناب طرح وتبیین مینماید لکن در ذیل و ظلّ این آیه داد سخن سرمیدهد و در رسالة الولایه(3) که در حقیقت سفرنامه سلوکی و معراجنامهاش میباشد، آن را کلید سلوک و شهود معرفی مینماید.(4) استاد جوادی آملی نیز پس از استناد به آیه یادشده مینویسند:
«ومفادّه هو أنّ الانسان سالک الی اللّه و صائرالیه و لابد للسّالک من الطریق، کما لابدّ له من الغایه. و امّا الطریق، فهی النّفس و اما الغایه: فهی جنّة اللّقاء و لا طریق لها الاّ معرفة النفس و تزکیتها، و لا غایة للنّفس الاّ لقاء خالقها و لذا اهتّم به المحقّقون من القدما و غیرهم فی کتبهم القیّمه وکذا فی سیرهم الطاهرة عن رجس الطبیعه.
و لقد کفانا فی التّعرض لهذا البحث النفیس سیدنا الاستاد الطباطبایی فی کتابه القیّم «المیزان فی تفسیر القران» فی موارد عدیدة، سیّما فی ذیل الایة المشار الیها و کذا فی سائر تصانیفه الثمینة، سیّما رسالة المعمولة فی الولایه.»(5)
ناگفته نماند علاّمه طباطبایی رحمهالله در تفسیر آیه «یا ایّها الذین آمنوا اتّقوا اللّه ولتنظر نفسٌ ما قدّمت لغد و اتّقوا اللّه انّ اللّه خبیرٌ بما تعملون»(6)، سه عنصر اصلی عرفان و سیر و سلوک را مطرح مینماید که بسیار قابل تأمّل و تحقیق و تدقیق است و آنها عبارتند از: الف- معرفت نفس (خودشناسی ـ خود آگاهی)، ب- محاسبت نفس (خود نقدی)، ج- مراقبت نفس (خود نگهداری و خود یابی).
چنانکه مرقوم داشتهاند:
«المؤمنین الی أن یذکروا اللّه و لا ینسوه و ینظروا فی أعمالهم الّتی علی صلاحها و طلاحها یدور رحی حیاتهم الآخرة فیراقبوا أعمالهم أن تکون صالحة خالصة لوجهه الکریم مراقبة مستمرة ثمّ یحاسبوا أنفسهم فیشکروا اللّه علی ما عملوا من حسنة و یُوَبِّخوها و یزجروها علی ما اقترفت من سیّئة و یستغفروا و ذکر اللّه تعالی بما یلیق بساحة عظمته و کبریائه من أسمائه الحُسنی و صفاته العُلیا الّتی بیّنها القرآن الکریم فی تعلیمه هو السّبیل التوحید الذی ینتهی بسالکه الی کمال العبودیّه و لا کمال للانسان فوقه...»(1)
یعنی سه اصل خودآگاهی، خودنقدی و خودنگهداری را برای خودیابی و خدایابی در رسیدن به مقام «توحید» که بالاتر از آن معنایی نیست، مطرح مینماید و مگر عرفان غیر از «توحید» و «موحد»؛ یعنی خدای سبحان و انسان کامل است؟(2) ما در این فراز از مقاله چند گزاره حِکمی و عرفانی را از مجموعه ابحاث تفسیری علاّمه طباطبایی رحمهالله پیرامون «از خودشناسی و خود سازی تا خداشناسی، خداباوری و خدایابی» که راه اصلی «عرفان» است و مرحوم علاّمه از استاد سیر و سلوکش در عرفان؛ یعنی مرحوم آیت الحقّ و العرفان، سیّد علی آقا قاضی رحمهالله گرفتهاند(3)، نقل مینماییم و بهرهبرداری و استفاضه و استفاده از آن گزارهها که خود فرمولهای سلوکی به شمار میروند را بر عهده خوانندگان فهیم و بصیر مینهیم:
الف) گزاره اوّل: خود را بشناس و خود را بیاب، که از آیه «علیکم انفسکم»(4) دریافت شده است و در آن حدّاقل چند نکته محوری وجود دارد:
1ـ «خود» شناختنی است و خودشناسی ممکن است نه ممتنع و محال. مرحوم علاّمه پس از نقل نظریّه برخی علما که خودشناسی را در حدیث «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» محال یا تعلیق بر محال دانستهاند، آن را نقد میکند و قبول ندارد. چنانکه مرقوم داشتهاند:
«و قد ذکر بعض العلماء: أنّه من المحال، و مفادّه استحالة معرفة النّفس لاستحالة الاحاطة العلمیّه باللّه سبحانه، و رُدّ اوّلا بقوله صلیاللهعلیهوآله فی روایة أُخری، أعرفکم بنفسه أعرفکم به و ثانیا بأنّ الحدیث فی معنی عکس النقیض لقوله تعالی: و لا تکونوا کالّذین نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم.»(1)
2ـ معلوم میشود هنوز خویشتنشناسی نکردهایم چه این که به خداباوری و توحید ناب راه نیافتهایم. پس باید به اصل خود وصل شویم و رجعت و بازگشت به خویشتن پیدا نماییم که همه کمالات علمیّه و عملیّه در معرفت به نفس متجلّی است چنانکه علاّمه مرقوم داشتهاند:
«... ثمّ أمر المؤمنین فی قوله «علیکم أنفسکم» بلزوم أنفسهم کان فیه دلالة علی أنّ نفس المؤمن هو الطّریق الّذی یؤمر بسلوکه و لزومه فانّ الحثّ علی الطّریق انّما یلائم الحثّ علی لزومه و التّحذیر من ترکه لا علی لزوم سالک الطّریق کما نشاهده فی مثل قوله تعالی: «و أنّ هذا صراطی مستقیما فاتّبعوه و لا تتّبعوا السّبل فتفرق بکم عن سبیله» (2)
فأمره تعالی المؤمنین بلزوم معرفة أنفسهم فی مقام الحثّ علی التّحفّظ علی طریق هدایتهم یفید أنّ الطّریق الذی یجب علیهم سلوکه و لزومه، هو أنفسهم، فنفس المؤمن هو طریقه الذی یسلکه الی ربّه و هو طریق هداه و هو المنتهی به الی سعادته.»(3)
3ـ ضرورت خودشناسی به این معنا که خودشناسی یک ضرورت عقلی و معنوی است چه این که معرفت به نفس، فلاح، رستگاری، طریق سعادت و خوشبختی واقعی میباشد و چگونه است که پیرامون غیر خود به شناختن، تأمّل و تأنّی میپردازیم، امّا در شناخت خود سهلانگاری وغفلت میورزیم؟! آیا معنای حدیث «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس.»(4)؛ یعنی کسی که موفّق به خودشناسی شده است، به پیروزی بزرگتر دست یافته و معنای حدیث: «من عرف نفسه، فقد انتهی الی غایة کلّ معرفة و علم.»(5) یعنی خودشناسی مایه دستیابی به غایت و منتهای هر شناخت و دانستن است نخواهد بود؟
4ـ خودشناسی عامل تهذیب نفس، تجرّد از ما سوای الهی و رهایی از قید و بندهای نفسانی و خودخواهیهای مذموم است و خود آزادگی و آزادی حقیقی است چنانکه از علی علیهالسلام آمده است که فرمود: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّههما عن کلّ ما یبعدها و یوبقها.»(6)؛ یعنی عارف کسی است که خویشتن را شناخت و آن را آزاد از هر قید و زنجیری نموده است و آن را از هر آنچه از خدایش دور بدارد، پاک و منزّه گردانید. پس خداشناسی مبنای خودسازی و خودسازی پایگاه اصلی خدایابی و تقرّب به سوی خدای سبحان است.
امّا نکته در اینجاست که انسان حدّاقل دارای دو «خود» است: 1 ـ خود حقیقی (خدایی، ملکوتی و رحمانی) 2 ـ خود پنداری که در حقیقت «ناخود» است و به جای «خود» نشسته است و از خود خاکی و طبیعی نشأت میگیرد و انسان صالح باید به خود حقیقی اش معرفت یابد و آن را بستر حرکت جوهری اشتدادیاش در سلوک الی اللّه قرار دهد که شیخ محمود شبستری نیکو سرودهاند:
مسافر چون بود رهرو کدام است *** که را گویم که او مرد تمام است
دگر گفتی مسافر کیست در راه *** کسی کو شد ز اصل خویش آگاه
مسافر آن بود کو بگذرد زود *** ز خود صافی شود چون آتش از دود
به عکس سیر اوّل در منازل *** رود تا گردد او انسان کامل
کسی مرد تمام است کز تمامی*** کند با خواجگی کار غلامی
پس آن گاهی که ببرید او مسافت *** نهد حق بر سرش تاج خلافت
بقا مییابد او بعد از فنا باز *** رود ز انجام ره دیگر به آغاز
شریعت را شعار خویش سازد *** طریقت را دثار خویش سازد
به اخلاق حمیده گشته موصوف *** به علم و زهد و تقوی بوده معروف
همه با او ولی او از همه دور *** به زیر قبّههای ستر، مستور(1)
ایشان سیر و سلوک انسان مسافر کوی حقّ را از خودشناسی و خودسازی به مقام انسان کامل شدن که مظهر اخلاق حمیده و اوصاف و اسمای الهیّه است، مطرح مینمایند.
ب) گزاره دوّم: خودشناسی مقدّمه ضروری خداشناسی و سیر از خود، بستر اصلی سیر به سوی خداست که طریق خودشناسی نزدیکترین راه معرفت به ربّ و کمالات انسانی و الهی و سعادت حقیقی است. چنانکه علاّمه در «رسالة الولایه» مرقوم داشتهاند: «... أنّ معرفة الرّبّ من طریق النّفس، حیث کانت أقرب طریقا و أتمّ نتیجةً.»(2) و در حدیث نبوی و علوی نیز وارد شده است که «من عرف نفسه، عرف ربّه او فقد عرف ربّه.»(3) یا مرقوم داشتهاند که «فقد تحصّل أنّ النّظر فی آیات الانفس، أنفس و أعلی قیمةً و أنّه هو المنتج لحقیقة المعرفة فحسب.»(4) پس از دیدگاه علاّمه، خودشناسی نزدیکترین راه، کاملترین نتیجه دهنده (نتیجه بخش کامل و تمام)، گرانبهاترین راه خداشناسی و خدایابی است که به تعبیر علاّمه آیت اللّه جوادی آملی، سه عنصر راه، رونده و هدف یا سالک، مسلک و مسلوک علیه مطرحاند که در طریق آفاقی هر سه از هم جدا و در طریق معرفت نفس حصولی و مفهومی راه و رونده یکی و هدف دیگری و در طریق معرفت نفس شهودی همه یکی خواهند شد، چه این که خدای سبحان «مشهود» هر چیزی و انسان سالک خودشناس شهودی است.(1) و علاّمه معرفت نفس را اقرب طریق الی اللّه معرّفی نمودهاند(2) که راه، رونده و هدف یکی خواهند بود اگر بر سبیل عرفان ناب و شهود خالص صورت پذیرد چنانکه مرقوم داشتهاند: «و الشهید بمعنی الشاهد أو بمعنی المشهود و هو المناسب لسیاق الآیه.»(3)
پس خودشناسی در افق اندیشه و شعاع بینش علاّمه طباطبایی رحمهالله در نسبت و مقایسه با خداشناسی و خداپرستی، «طریقیّت» دارد نه «موضوعیّت» و مقدّمه نیل به عبودیّت و توحید کامل است که مرقوم داشتهاند: «و تکون النّفس طریقا مسلوکا و اللّه سبحانه هو الغایة التّی یسلک الیها و أنّ الی ربّک المنتهی».(4)
ج) تمامی مشکلات و شقاوتگروی عملی و انحراف فکری و انحطاط اخلاقی یا به بیان دیگر ظلالت در عرصه علم و عمل، معلول و مولود جهل به خویشتن و غفلت از خود است که انسان را به فسق، فجور و تدسیس نفس میکشاند، «قد خاب من دسّها»(5) یا خدافراموشی معلول خود فراموشی از یکسو و خودفراموشی علّت خدافراموشی از سوی دیگر و با دو حیثیّت خاصّ به خود میباشد که «و لا تکون کالّذین نسوا اللّه فانسیهم أنفسهم، اولئک هم الفاسقون»(6)
و در احادیث علوی آمده است که: «أعظم الجهل، جهل الانسان نفسَه.»(7) یا فرمود «عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربّه.»(8) یا فرمود: «لا تجهل نفسک فأنّ الجاهل معرفة نفسه، جاهل کلّ شیء.»(9)
د) خودشناسی سرمایه اصلی اصلاح نفس، اکمال وجودی خویشتن، تهذیب و تصفیه درون و در نتیجه دستمایه بنیادین ارتقای وجودی، اتّساع وجودی و اوجگیری تا بارگاه قدس ربوبی، الهی شدن و رسیدن به مقام لقاء اللّه و عبودیّت تامّه در پرتو ولایت مطلقه است که علی علیهالسلام فرمود: «الکیّس من عرف نفسه، أخلص أعماله.»(1) یا «أکثر النّاس معرفة لنفسه أخوفهم لربّه.»(2) یا «من عرف نفسه، تجرّد.»(3)، «من عرف نفسه جاهدها.»(4) «بنابر نقل تاریخی بر در معبد آپولو (Apollo) در شهر دلفی (Delphi)این حکم حک شده بود که «خود را بشناس.»(5) و در پایان این فراز، بسیار نیکوست مطلبی را از استاد جوادی آملی بیاوریم که فرمود:
«مرحوم استاد علاّمه طباطبایی رحمهالله با استمداد از این مبنا که ممکن است انسان حقیقت وجودی را بدون مشاهده قیّم و قیّوم او مشاهده کند ،میگویند: اگر کسی نفس خود را مشاهده کند، حتما خدای سبحان را مشاهده خواهد کرد و این بهترین راه برای ولایت و شهود جمال و جلال حقّ است. اگر انسان بخواهد خود را بنگرد، راهش آن است که به عجز و فقر خود پی ببرد و اگر به عجز و فقر خود پی برد، دیگر نه به خود متّکی است، نه به دیگران و این راه را بدون توحید نمیتوان طی کرد. بلکه راه ولایت اصولاً راه توحید است...»(6)
علاّمه طباطبایی رحمهالله در این باره مرقوم داشتهاند:
«کمال حقیقی هر ممکن الوجودی همان چیزی است که در او فانی گردد و کمال حقیقی برای انسان نیز همان مطلق شدن و رهایی از همه قیدها و در او فانی شدن است که البتّه برای انسان غیر از آن هیچ کمالی نمیباشد و همانا در برهان سابق گذشت که شهود انسان ذات خود را که عین ذات خود میباشد، در واقع شهود همه حقایق آن و حقیقت اخیرش میباشد و از آنجا که به تحقیق انسان فانی میگردد، پس انسان در عین فنای خود، شاهد خود نیز هست و اگر میخواهی بگو همان حقیقت او، همان شهود نفس خود میباشد. در حالیکه انسان فانی است...»(7)
«و قد مرّ فی البرهان السّابق أن شهود الانسان لذاته الذی هو عین ذاته شهود منه لجمیع حقائقه و لحقیقته الأخیرة، و حیث إنّه فانٍ، عند ذلک، فالانسان مشاهد فی عین فنائه. و ان شئت قلت: انّ حقیقته هی الشاهدة لنفسها والانسان فانٍ.»(1)
و مرحوم علاّمه در بحث فنا که دو عقیده وجود دارد، «فنای ذات و عین ثابت عارف و فنای صفات عارف به بقای عین ثابت»، تنها فنای صفات عارف را در ذات حقّ میپذیرند.(2) استاد علاّمه آیت اللّه حسن زاده آملی در این باره مرقوم داشتهاند: «جزای فنای فی اللّه، بقای فی اللّه است.»(3)
پس از تبیین و شناخت و بازشناسی اندیشههای عرفانی علاّمه در آثار و اثمار وجودیاش به خصوص سراسر تفسیر متین المیزان بخوبی میتوان دریافت که عناصر اصلی عرفان علاّمه عبارتند از:
1ـ معرفت نفس، محاسبت نفس و مراقبت نفس؛(4)
2ـ عبودیّت و بندگی خالصانه در اثر اعتقاد و اخلاق و عمل صالح؛(5)
3ـ شریعتشناسی و شریعت محوری در همه مراتب و منازل سیر و سلوک؛(6)
4ـ توحید مداری و وحدت گروی؛(7)
5ـ فناء در حقّ اعمّ از فناء فعلی، صفاتی و ذاتی تا نیل به بقاء باللّه؛(8)
6ـ لقاء اللّه یا دیدار با خدا (وصال به محبوب و معبود)؛(1)
7ـ ولایت مداری یا نیل به مقام ولایت مطلقه الهیّه که ولایت الهی را حاکم و ساری در همه شؤون خلقت و شریعت و جاری در جمیع مراتب تکوین و تشریع و شامل همه ساحتهای وجودی عالم و آدم دانستن و یافتن.(2)
و چون انسان سالک در اثر خودشناسی و تهذیب و تطهیر نفس به مقام عبودیّت تامّه الهی رسیده، تمامی اعمالش خالص و با وجهه الهی انجام میگیرد و در همه حالات و آنات، التزام عملی به شریعت داشته و ظاهر و باطن شریعت؛ یعنی طریقت را برای نیل به حقیقت که همانا لقای ربّ و بهشت دیدار با جمال جمیل حقّ سبحان قرار میدهد و در فرجام و انجام کار سلوکیاش، به مقام «ولایت» نایل میگردد. با توضیحی اجمالی از مقام «ولایت» به اشاراتی چند در تفسیر المیزان آن را پی میگیریم تا مقصود بالذّات عارف؛ یعنی «ولیّاللّه» شدن و به «توحید صمدی» از راه «توحید معرفتی» رسیدن و «توحید وجودی» یافتن، کاملاً روشن گردد چه این که توحید و ولایت علامت سفرای الهی و کمال انسانهای کامل است و «وحده، وحده، وحده» شعار اصلی آنان در طی مقامات معنوی و فتوحات غیبی به شمار میرود که توحید فعل، صفات و ذات را مطرح مینماید.
پس «ولایت» یعنی سالک به جایی برسد که فانی در خدای سبحان گردد و همه عالم و آدم را تحت تدبیر و ولایت مطلقه حقّ سبحان مشاهده نماید و تمام هندسه هستی را بر معیار ولایت ساری خدای سبحان تفسیر نماید و همه چیز را تجلّی ذات خداوند متعال و جلوه باری تعالی ببیند (وحدت شخصی وجود و وحدت شهود) که این حقیقت از راه شناخت شهودی نفس و فقرشناسی وجودی و عین الرّبط دیدن خود و ما سوای الهی به ذات خدای متعال ممکن و میسور است. چنانکه خداوند سبحان در قرآن فرمود: «یا ایّها النّاس انتم الفقراء الی اللّه و اللّه هو الغنیّ الحمید»(3) اگر چه ولایت به سه قسم است:
1ـ ولایت عامّ که با ربوبیّت مطلقه الهی همراه است و همه موجودات را زیر پوشش قرار میدهد؛(4)
2ـ ولایت خاصّ که خدای متعال بر همه مؤمنان دارد؛(1)
3ـ ولایت اخصّ که انبیا و اولیای الهی به این ولایت مشرّف هستند.(2)
بههر تقدیر ولایتی که انسان سالک به آن نایل و واصل میگردد، از کمالات وجودی و اکتسابی اوست که در پرتو فیض و فضل الهی و موهبت خاصّه حقّ به آن دست مییابد و درحقیقت از رهگذر نسیمهای دلکش «رحمت خاصّه»(3) و رایحه دلانگیز «هدایت خاصّه»(4) و استعانتهای اطمینان بخش «معیّت خاصّه»(5) حاصل میگردد و در آیات 63 و 64 سوره یونس، آیه 101 سوره یوسف، و آیات 3 و 4 سوره طلاق، و... به ظهور تامّ و کامل رسیده است و ما از همین منظر، نیم نگاهی به آنها از افق دید علاّمه طباطبایی رحمهالله خواهیم داشت:
«الّذین آمنوا و کانوا یتّقون لهم البشری فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة...»(6) که علاّمه به تبیین ایمان و مراتب آنها، تقوی و درجات آن و ترسیم ولایت عامّه، خاصّه و أخصّ پرداخته و در تفسیر «لهم البشری» مرقوم فرمودهاند:
«خدای تعالی در این آیه شریفه اولیای خود را بشارتی اجمالی میدهد، بشارتی که در عین اجمالی بودن مایه روشنی چشم آنان است، حال اگر منظور از جمله «لهم البشری» انشای بشارت باشد «بشارت باد آنان را که...» در نتیجه معنایش این خواهد بود که این بشارت هم در دنیا برای آنان واقع میشود و هم در آخرت واقع خواهد شد. و اگر انشا نباشد و خبر باشد و خواسته باشد بفرماید «خدای تعالی بزودی اولیای خود را در دنیا و آخرت بشارت میدهد» و بعدها بشارت در دنیا و آخرت واقع میشود، ولی آیا آن نعمتی هم که بشارت آن را داده تنها در آخرت تحقق مییابد و یا هم در دنیا و هم در آخرت؟ آیه شریفه از آن ساکت است.»(7)
«فاطر السموات و الارض انت ولیّی فی الدّنیا و الآخرة»(1) علاّمه در تفسیر این آیه نیز به اصل ولایت الهیّه و توجّه قلوب اولیای الهی و مخلصین از بندگان خاصّ خدای سبحان به مقام ولایت اشاره نموده و مرقوم داشتهاند:
«و لذا بدأ به یوسف علیهالسلام و هو من المخلصین فی ذکر ولایته فقال: «فاطر السموات و الارض، انت ولیّی فی الدّنیا و الآخره» أی انّی تحت ولایتک التّامّه من غیر أن یکون لی صنع فی نفسی و استقلال فی ذاتی و صفاتی و أفعالی أو أملک لنفسی شیئا من نفع أو ضرّ أو موت أو حیات أو نشور.»(2)
و علاّمه نیز در یکی از اشعارشان سرودهاند:
من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادهام *** او که میرفت، مرا هم به دل دریا برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه *** ذرّهای بودم و مهر تو مرا بالا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود *** که به یک جلوه زمن نام و نشان یک جا برد(3)
«و من یتّق اللّه یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکّل علی اللّه، فهو حسبه أنّ اللّه بالغ أمره قد جعل اللّه لکلّ شیء قدرا»(4)
علاّمه طباطبایی رحمهالله در مبحث «تقوای الهی» و توکّل بر خدای سبحان، راه وصل به تقوی و توکل که از خداشناسی و اوصاف و اسماشناسیاش حاصل میگردد، به مقام ولایت اشاره کرده و رزق را به دو قسم 1ـ رزق مادی 2ـ رزق معنوی تقسیم نموده و حقیقت رزق را در رزق معنوی که انسان در اثر تکامل وجودی به آن نایل میگردد دانسته و مقوله ایمان، اخلاص ، عمل صالح و مراتب و درجات آنها را بر اساس تشکیکپذیری آنها توضیح میدهند و مقام «ولایت الهی» را از آن بندگان شایسته و صالح خداوند به شمار میآورند که لازم است به آنها توجّه جدّی و عمیق و از سر تدبّر و تأمل گردد تا معارف انفسی به دست آید:
«من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقهُ من حیث لایحتسب» این مفاد را به دست میدهد که هر کس از خدا بترسد و به حقیقت معنای کلمه پروا داشته باشد - که البته چنین تقوائی حاصل نمیشود مگر با معرفت نسبت به خدا و اسماء و صفات او - و سپس به خاطر رعایت جانب او از محرمات و ترک واجبات - که لازمه آن این است که اراده نکند مگر فعل و ترکی را که او اراده کرده باشد و لازمه این هم آن است که ارادهاش در اراده خدای تعالی مستهلک شده باشد -...
و اما رزق معنویش را - که رزق حقیقی هم همانست، چون مایه حیات جان انسانی است و رزقی است فناناپذیر - بدون پیشبینی خود او میرساند، دلیلش این است که انسان نه از چنین رزقی آگاهی دارد و نه میداند که از چه راهی به وی میرسد. و کوتاه سخن این که: خدای سبحان که ولی و عهدهدار سرپرستی بنده متوکل خویش است، او را از پرتگاه هلاکت بیرون میکشد و از طریقی که خود او پیشبینی آن را نمیکند، روزی میدهد و چنین بندهای به خاطر این که بر خدای تعالی توکل کرده، و همه امور خود را به او واگذار نموده، هیچ چیز از کمال و از نعمتهائی را که قدرت به دست آوردن آن را در خود میبیند از دست نمیدهد...چنی مقامی تنها نصیب صالحین از اولیای این امت میشود، و اما افراد پایینتر یعنی افراد متوسط از اهل تقوی که درجات پایینتری از حیث معرفت و عمل دارند، از موهبت ولایت خدایی هم آن مقداری برخوردارند که با اخلاص ایمان و اعمال صالحشان مطابقت دارد و چنان نیست که هیچ بهرهای از این موهبت نداشته باشند، چگونه محروم باشند با این که خدای عز و جل فرموده: «والله ولی المؤمنین» و جای دیگر به طور مطلق فرموده: «والله ولی المتقین» آری همین که به دین حق متدین هستند، و این سنت حیات را پذیرفته، ورود و خروجشان در امور ناشی از اراده خدای تعالی است، خود تقوی الله و توکل بر او است، برای این که اینگونه افراد مؤمن و متقی اراده خدای تعالی را در جای اراده خودشان قرار دادهاند. در نتیجه به همان مقدار از سعادت زندگی برخوردار میشوند، و خدای تعالی برایشان از هر ناملایمی مخرجی قرار میدهد، و از جایی که خود آنان به فکرشان نرسد روزیشان میدهد، و پروردگارشان کافی ایشان است، و او به کار خود میرسد و اراده خود را به کرسی مینشاند، و چگونه چنین نباشد با این که او است که برای هر چیزی قدر و مقداری معین کرده است. و این مؤمنین از محرومیت از سعادت هم آن مقدار سهم دارند که شرک در ایمان و عملشان رخنه کرده باشد.»(1)
پس چند نکته ظریف در تفسیر آیه یاد شده وجود دارد:
1ـ مراتب ایمان و تقوی (تشکیک پذیری ایمان، تقوی، توکل،...)؛
2ـ راه وصول به تقوای الهی و دست یافتن به مراتب عالیه آن که شناخت خدای سبحان و مراتب معرفت الهی است؛
3ـ فنای سالک از حیث اراده در اراده خدای متعال به گونهای که اراده نکند مگر آنچه را که خداوند اراده نماید؛
4ـ رزق الهی دو قسم است: رزق مادی و رزق معنوی که رزق حقیقی است؛
5ـ ولایت الهی به عام، خاص و أخص تقسیمپذیر است که «اولیاء اللّه» تحت ولایت أخص الهی قرار دارند.
«فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنّا علما»(2) علاّمه طباطبایی رحمهالله پس از بحث از رحمت خاصّه و نعمت خاصّه که در اثر عبودیّت الهی شامل حال بنده صالح خدا میشود، به «نعمت باطنی» که همانا نبوّت و ولایت است اشاره مینماید. چنان که نوشتهاند:
«فوجدا عبدا من عبادنا اتیناه رحمة من عندنا»
هر نعمتی رحمتی است از ناحیه خدا به خلقش، لیکن بعضی از آنها در رحمت بودنش اسباب عالم هستی واسطه است، مانند نعمتهای مادی ظاهری، و بعضی از آنها بدون واسطه رحمت است، مانند نعمتهای باطنی از قبیل نبوت و ولایت و شعبهها و مقامات آن. و از این که رحمت را مقید به قید «من عندنا» نموده که میفهماند کسی دیگر غیر خدا در آن رحمت دخالتی ندارد، فهمیده میشود که منظور از رحمت همان رحمت قسم دوم یعنی نعمتهای باطنی است. و از آنجایی که ولایت مختص به ذات باری تعالی است همچنان که خودش فرموده «فالله هو الولی» ولی نبوت چنین نیست؛ زیرا غیر خدا از قبیل ملائکه کرام نیز در آن دخالت داشته، وحی و امثال آن را انجام میدهند، لذا میتوان گفت منظور از جمله «رحمة من عندنا» که با نون عظمت (من عندنا) آورده شده و نفرمود «من عندی - از ناحیه من» همان نبوت است نه ولایت. و به همین بیان تفسیر آن کسی که کلمه مذکور را به نبوت معنا کرده تأیید میشود.
«و علّمناه من لدنا علما» این علم نیز مانند رحمت علمی است که غیر خدا کسی در آن صنعی و دخالتی ندارد، و چیزی از قبیل حس و فکر در آن واسطه نیست. و خلاصه، از راه اکتساب و استدلال به دست نمیآید. دلیل بر این معنا جمله «من لدنا» است که میرساند منظور از آن علم، علم لدنی و غیر اکتسابی و مختص به اولیا است.(1)
و در این تفیسر نیز چند نکته موجود است که عبارتند از:
1ـ رحمت الهی دو نوع است: رحمت عام و رحمت خاص.
2ـ علم الهی نیز دو قسم است: علم حصولی و اکتسابی و علم شهودی و افاضهای که به «علم لدنّی» موسوم است.
3ـ نعمتهای باطنی الهی چون نعمت نبوت و ولایت به بندگان خاص و اولیای الهی هبه و افاضه میگردد و این نعمتهای باطنی دارای شعب و مراتب مختلف هستند که به حسب مراتب وجودی اولیای الهی به آنها عنایت میشود.
«ربّ المشرق و المغرب لا اله الاّ هو فاتّخذه وکیلاً»(2) علاّمه در تفسیر این آیه نیز به توحید اُلوهی و توحید ربوبی و نیل به مقام وحدت حقّه حقیقیّه اشاره مینمایند و مینویسند:
«ولیکون قوله: ربّک ربّ المشرق و المغرب و هو فی معنی ربّ العالم کلّه توطئة و تمهیدا لقوله بعده «لا اله الاّ هو» یعلّل به توحید الالوهیة فانّ الالوهیّه و هی العبودیّه من فروع الربوبیّه الّتی هی الملک و التدبیر کما تقدم مرارا فهو تعالی لا اله الاّ هو لانّه الرّب وحده لا ربّالاّ هو.»(3)
پس مقام توحید بر پایه الوهیت، ربوبیت و مقام عبودیت که از فروع ربوبیت است و همه آنها از بنیادهای معرفتی و عملی مقام ولایت الهیه به شمار میروند در آیه یاد شده است که مرحوم علاّمه در فرازی از نوشتههایش بر ظواهر و بواطن دین و ارتباط حقیقت به اعتبار دین و شریعت الهی اشاره نموده و مینویسند:
«...در ثبوت و تحقق صراط ولایت که در روی انسان، مراتب کمال باطن خود را طی کرده و در موقف قرب الهی جایگزین میشود تردیدی نیست... مرتبهای از ولایت یعنی انکشاف این واقعیت باطنی برای افراد دیگر غیر از امام نیز ممکن است و میتوان بعضی از مراتب ولایت الهیه را با تلاش و کوشش به دست آورد.»(1)
پس ولایت مطلقه که از آن امام معصوم بوده و در اثر لیاقت ذاتی و استعداد فطری و از راه اختصاص الهی و اختیار ربّانی به دست آورده وقتی تنزل یابد و به ولایت مقیّده تبدیل گردد، از راه سعی، تلاش خالصانه، عارفانه و قرب الهی حاصل میگردد که مردان خدا و اولیای الهی از آن مقام «ولایت» برخوردار بودهاند و در کتاب «ظهور شیعه» نیز علاّمه آن را از راه خودشناسی، تجرّد، خلوص و عمل صالح ممکن میداند.(2) همه این حقایق و مراتب آنها در پرتو نبوت، امامت و ولایت الهی حاصل میگردد و به همین دلیل حصول همه مراتب اولیای خدا و شناخت اسرار و مقامات وجودی آنها و احاطه به مقامات عارفان و سالکان و اولیاءاللّه ممکن نیست چنانکه علاّمه در تتمّه فصل پنجم رسالة الولایه مرقوم داشتهاند:
«مقامات الاولیاء و خاصّة أسرارهم مع اللّه سبحانه حیث أنّ ولایة أمرهم للّه سبحانه و قد فنت أسماؤهم و رسومهم فیه تعالی لا یمکن الاحاطة بها.»(3)
بنابر مطالب پیش گفته و با عنایت به پیش فرضهای علاّمه طباطبایی رحمهالله در تفسیر و تحلیل عرفان باید دانست که عرفان؛ یعنی خداگونه شدن و بنده مخلص و عامل صالح گشتن، وجه اللّه و وجهه الهی را در تمامی حرکات، سکنات، قول و فعل خویش متبلور ساختن؛ یعنی خدای سبحان را از افق معرفت و محبت پرستیدن و التزام به واجبات و محرمات الهی داشتن و در عین حال قرب الهی را جستجو کردن است که همانا از دیدگاه علاّمه در قرآن کریم، احادیث، روایات و سیره عملی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، علی علیهالسلام و ائمه علیهمالسلام موجود و متجلی است و آغاز آن با دروننگری، خودشناسی، تهذیب نفس، طهارت باطن، نورانیت جان و استمرار آن در پرتو عبودیت الهی بر مدار و محور شریعت کامل اسلام ناب و نهایت، انجام و فرجام آن شهود ربّ و لقای پروردگار است. پس در نمودار ذیل آغاز و انجام عرفان قرآنی ظهور مییابد: «الا الی اللّه تصیر الامور» و «اَلا اولیاءاللهِ لاخوف علیهم و لا هم یحزنون»(1)
پس ولی خدا گشتن و بنده خالص و مخلص خدا شدن غایت عرفان حقیقی، نبوی و علوی است که در آن درد خدا و درد خلق خدا برای رضای خدا و درون گرایی و برون گرایی با هم اجتماع مییابند.
پس از بحث و بررسیهای اجمالی موضوع معرفت نفس در المیزان، اینک به این نتیجه میرسیم که قرآن، احادیث و روایات، خود منبع مستقل و اصیلی برای عرفان جامع خواهند بود و قرآن هم مبادی، مبانی و اصول عرفانی از توحید تا موحّد را بخوبی تبیین کرد و هم دستور العملهای عرفانی و برنامههای سلوکی را به تمام و کمال تفسیر نموده و تحویل اهل کمال و استعدادهای ذوقی و باطنی میدهد و از طرف دیگر ریاضتهای معتدل و رهبانیت معقول و خلوت گزینی توأم با فکر، ذکر، سیر آفاقی و أنفسی را ترویج و مدار انجام واجبات و ترک محرمات قرار میدهد و شریعت را در همه مقامات عرفانی و سیر و سلوکی ضروری میشمارد و عرفان قرآنی و اهل بیتی راه ولایت؛ یعنی وصول به مقام شهود حق در عالم و آدم را بر روی همه آدمیان و طبقات و صنوف گشوده میداند و هر کس را طبق ظرفیت وجودی، تلاش، جهاد و اجتهادش از حقایق معنوی بهرهمند مینماید و به أحسن وجه، قرب، فنا، توحید، خلوص، صلوح و شهود را از رهگذر عبودیت و ولایت پیش روی ارباب سلوک و اصحاب صراط مستقیم الهی مینهد و شگرف و شگفتزا است که «المیزان» دریایی از عرفان ناب و صاحب لایههایی از حقایق معنوی و معارف علمی و عملی آسمانی است، که هم روح و روحیه عرفانی و هم اندیشه و انگیزه عرفانی و روحانی علاّمه در شناخت، پژوهش، تحقیق و تدوین المیزان مؤثّر بوده است و هم المیزان در غنای فرهنگ عرفانی و تعمیق اندیشه، اشراق، بینش و شهود عرفانی بسیار مؤثر است و شاید به جرأت بتوان گفت که علاّمه در تفسیر المیزان به نحو دلالتهای بالمطابقه، بالتّضمّن و بالالتزام و به شیوه عبارت و اشارت، احیاگر عرفان ناب اسلامی بوده است و این تحقیق مختصر نیز گامی برای فهم، شهود، استخراج، تصفیه، بازشناسی و باز پژوهی عرفان ناب علوی در آیینه المیزان است که باید به سیاحت در اقیانوس موّاج معارف المیزان پرداخت و به غوص و غور در اعماق بحر ژرفای معارف آن اهتمام ورزید تا به تفسیر و تأویل عرفان حقیقی دست یافت و عرفان آسمانی و ملکوتی را از تحریف اندیشههای لیبرالیستی و انگیزههای الحادگرایانه و افکار التقاطی و انگیختههای پلورالیستی و در نهایت از فرجام تلخ سکولاریستی نجات داد و عرفان خالص، توانمند، کارآمد، انسانساز و انسانیت پرور را در پرتو آیات بیّنات قرآنی و ظلّ نورانی احادیث، روایات و اشعّههای جان بخش سیره عملی معصومین علیهمالسلام و ادعیه عالیة المضامین آن ذوات مقدّسه جستجو کرد و طرحی نو در انداخت و عرفانی کامل بر مشرب قرآن صامت و صاعد ارائه نمود، بمنّه و کرمه.
1 ـ دکتری عرفان، استادیار دانشگاه آزاد اسلامی - واحد کرج، مدیر گروه اخلاق و عرفان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، محقق و نویسنده.
2 - مائده / 105.
1 - اشاره به آیه 7 سوره آل عمران است.
2 - یادنامه علاّمه طباطبایی رحمهالله ، انتشارات شفق، ج1، صص 52 ـ 51، «مرحوم علاّمه هم در عرفان نظری متجلّی بود و هم در عرفان عملی متخلّق بود....»
3 - همان، ص52، «علاّمه طباطبایی رحمهالله برآن بود که عرفان صحیح و برهان کامل در خدمت قرآنند و هرگز عرفان صحیح از قرآن جدا نیست...».
4 - ر.ک:علاّمه حسن زاده، در آسمان معرفت، انتشارات تشیّع، چاپ پنجم، 1379، صص 56 ـ 46.
1 - جوادی آملی، تفسیر تسنیم، مرکز نشر اسرا، چاپ دوّم، 1379، ج 1، ص 199.
2 - ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی رحمهالله ، تفسیر المیزان، ج 6، صص 194 ـ 178؛ نیز ر.ک: شیعه در اسلام، ظهور شیعه، بررسیهای اسلامی، مجموعه مقالات و...
3 -نحل / 89.
4 - علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ص 190.
1 -همان، ج 16، ص 342.
2 - به تعبیر استاد علاّمه حسن زاده آملی «علاّمه فانی در ولایت بود» در آسمان معرفت، انتشارات تشیّع، چاپ اوّل، ص 62.
3 - سیّد محمد حسین حسینی تهرانی، مهر تابان، انتشارات علاّمه طباطبایی، مشهد مقدّس، چاپ دوم،
1417(ق.)، ص 219، مصاحبه تلمیذ با استاد.
1 - الذّاریات/56.
2 - علاّمه سیّد محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج20، ص497.
3 - مائده/105.
4 - النّازعات/21.
5 - أنفال/24.
6 - ر.ک: سید محمد حسین حسینی تهرانی، پیشین، ص 371.
1 - علاّمه عارف را کسی میدانست که «خداوند را از سر مهر و محبّت پرستش کند»، علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، شیعه در اسلام، انتشارات جامعه مدرسین، زمستان 1362، صص 104 ـ 10.
2 - مائده/105.
3 - علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل سوّم و چهارم.
4 - همان، فصل پنجم.
5 -علاّمه جوادی آملی، علیّ بن موسی الرّضا و القرآن الحکیم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، ج1، ص 196.
6 - حشر/18.
1 - علاّمه سیّد محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 19، ص 216 و 220 و 287.
2 - مرحوم علاّمه در فرازهای مهمّی در المیزان از توحید، چه توحید نظری و چه توحید عملی سخن به میان آوردهاند، ج1، صص 415 ـ 393، ج 4، ص353، ج6، صص 175 ـ 86، ج 10، ص 140، ج 11، صص178 و 277، ج 12، ص26 و 134 و 278، ج 17، صص278 و 355، ج 18، ص185، ج 20، ص152.
3 - علاّمه سیّد محمد حسین حسینی تهرانی، پیشین، رساله لب الالباب.
4 - مائده/105.
1 - علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 6، صص170 ـ 169 و ج 19، صص220 ـ 219، و رسالة الولایه، فصل چهارم.
2 - انعام /153.
3 - علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، ص 165.
4 - شرح الغرر و الدرر، ج6، ص172.
5 - همان، ج5، ص 405.
6 - همان، ج2، ص48.
1 - شیخ محمود شبستری، گلشن راز، نشر اشراقیّه، چاپ اوّل، 1368، صص 32 ـ 28.
2 - علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل چهارم.
3 - عیون الحکم و المواعظ، ص430، مصباح الشّریعه، ص 13، تذکرة الموضوعات، ص11.
4 - علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج6، ص 172.
1 - آیت اللّه جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج13، ص353، ج14، ص41، علیّ بن موسی الرّضا علیهالسلام و القرآن الحکیم، ج1، صص 207 ـ 195.
2 - علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، ص 57، آیت اللّه جوادی آملی، علیّ بن موسی الرّضا علیهالسلام و القرآن الحکیم، ج1، ص20، تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج 12، ص 90 ـ 85.
3 - فصّلت/53: علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج 17، ص 404.
4 - همان، صص 194 - 193.
5 - شمس/19.
6 - حشر/19.
7 - شرح الغرر و الدرر، ج2، ص 387.
8 - همان، ج 4، ص341.
9 - همان ج4، ص 304.
1 - همان، ج1، ص 297.
2 - همان، ج2، ص424.
3 - همان، ج5، ص 172.
4 - همان، ج 5، ص 177.
5 - مصطفی ملکیان، راهی به رهایی، مؤسّسه پژوهش نگاه معاصر، چاپ اول، ص 211.
6 - شرحی به رسالة الولایه علاّمه طباطبایی رحمهالله ، مجلّه «میراث جاویدان» سال دوّم، شماره دوم، ص 96.
7 - ر.ک: صادق حسن زاده، طریق عرفان، نشر بخشایش، چاپ اوّل، 1381ش.، ص 62.
1 - علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل چهارم.
2 - علاّمه سید محمد حسین حسینی تهرانی، پیشین، صص 343 ـ 297، بحث تلمیذ و علاّمه پیرامون فنا و بقا؛ عرفان نظری، صص 505 ـ 504؛ سید یحیی یثربی، فلسفه عرفان، صص 479-417؛ سیّد یحیی یثربی، الّلهشناسی، ج 1، صص 233 ـ 188 و ج2، صص 278 ـ 274.
3 - علاّمه حسن زاده آملی، هزار و یک کلمه، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اوّل، 1380، ج 5، کلمه 474، ص 151،
4 - بحث هایی از آن قبلاً مطرح شد و در شناخت بیشتر نسبت به آن ر.ک: علاّمه سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، شیعه در اسلام، رسالة الولایه.
5 - علامه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 1، صص421 ـ 303، ج6، ص374، ج10، ص176، ج 2، ص172 و 427، ج12، ص41، ج13، صص40 و 53، ج 15، ص202، ج 9، ص379 و رسالة الولایه، پیشین، فصل سوم و چهارم و پنجم.
6 - علامه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل اول و دوم، (فلسفی و برهانی)، فصل سوم تا پنجم (عرفانی و تفسیری) و المیزان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج2، صص443 و 444، ج8، ص48، ج 12، ص199، ج 15، ص41، ج 5، ص350، ج 18، ص165، ج3، ص 162.
7 - همان، ج1 صص408 ـ 393، ج 4، ص353، ج 6، صص92 ـ 86، ج 10، ص50، ج 7، ص86، ج 11، ص277، ج 12، ص127 و 134 و 215، ج 14، ص278، ج 17، صص258 و 305، ج 18، ص185، ج 20، ص152.
8 - علامه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل پنجم، و المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 113، علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، پیشین، صص 297 - 243.
1 - علامه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 13، صص196 و 195، ج 8، ص364، ج 17، ص404، ج 20، صص143 ـ 141.
2 -همان، ج 6، صص11 و 12، ج 10، ص88، ج 19، صص315 - 314، ج 11، ص123 و 249، ج 10، صص93ـ88.
3 - سوره فاطر/15 و نیز ر.ک: علامه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 17، صص 34 ـ 33، و رسالة الولایه، فصل چهارم.
4 - طه/50.
1 - بقره / 257.
2 - اعراف/196.
3 - اعراف/45.
4 - عنکبوت/69.
5 - عنکبوت / 69.
6 - یونس/63 و 64.
7 - سید محمد حسین طباطبایی، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1363، ج 10 ص 136.
1 - یوسف/ 101.
2 - علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 11، ص 249.
3 - سید محمد حسین حسینی تهرانی، پیشین، ص 11.
4 - طلاق/3.
1 - همان، ج 19، 529-528.
2 - کهف /65.
1 - همان، ج 13، ص 474.
2 - مزمل / 9.
3 - علاّمه سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج20، ص 143.
1 - علامه سید محمد حسین طباطبایی، ظهور شیعه، انتشارات فقیه و الست، 1360، صص141 ـ 140.
2 - همان، صص 142 و 145.
3 - علامه سید محمد حسین طباطبایی، رسالة الولایه، پیشین، فصل پنجم.
1 - یونس / 65.